بی بال پریدن..
|
با هرکس که درباره ات حرف میزنم آخر حرف هایم را به لبخند یا بهتر بگویم به نیشخند پیوند میزند و تنها تو را رویایی از رویاهای دست نیافتنی ام می پندارد که هر بچه ای در ذهنش مرور میکند.. مدتی است که تصمیم گرفتم تنها با خودم درباره ات صحبت کنم تنها خودم.. گاه در آیینه...گاهی هم نه.. دیوانه وار میچرخم و گریان اسمت را مدام ورد زبانم میکنم.... می گویند:نامش چیست؟! که گر میگیرم و تصمیم بر لب دوختن!! اما هنوز دقیقه ای نگذشته مثل اینکه سطل آب یخی رویم بریزند،یخ میکنم... ضمیرم خموشانه فریاد میکند: "فاش میگویم و از گفته ی خویش دلشادم....فاش میگویم و از گفته ی خویش دلشادم..فاش میگویم و از گفته ی خویش دلشادم.." اسمش بر زبانم جاری میشود و تمام وجودم بی حس.... و همیشه داستانم به اینجا ختم میشود....آرامشی که نامت برایم به ارمغان می آورد اما خودت... تحفه ای هستی که هیچگاه به دستم نمی رسی... و تنها این خیال مرا شب ها بیدار نگاه میدارد تا سحر..... تا شاید یکبار در رویاهای بیداری شب هنگام سایه ات را ببینم.... نه! خودت را نه! می دانی که....طاقتم کم است... ممکن است مست شوم،پابرهنه و سرشکسته درشهر درپی خیال باطل هرشب ،گم شوم... نه..حلاج نیستم..نمیگویم انا الحق..نمیتوانم که بگویم.... تنها گم میشوم در کوچه هایی که شاید تو از آن گذشته باشی....شاید...سایه ات را دیوار ها لمس کرده باشند.... شاید... نفست گرم حافظ که گفتی و من گوش نسپردم..."ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری ، برحذر باش که سر میشکند دیوارش..." سرشکسته شدم حافظ! نوشدارو بی فایده است..... این لب دیگر رنگ سیرابی نمی بیند.....!
پینوشت:هذیان میگویم این روزها...و با همین هذیان ها دلشادم!
یا رحمان
[ چهارشنبه 92/3/22 ] [ 11:22 صبح ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |