بی بال پریدن..
|
دوباره... مثل آنروزها مریض شدم..... همان درد بی درمان... همان دردی که تنها برای لحظه ای با اشکهایم آرام می گرفت.. چه میشود کرد؟! لا علاج است دیگر...!!
این روزها ترس دارم از آوردن نامت می ترسم ، نامت را بیاورم و دیگر آرام نشوم... می ترسم نگاهت کنم و مثل آنروزها دلم جز خون مهمان دیگری نداشته باشد.... دوساعتی میشود که خیره شدم... به همان عکس دسته جمعی... کنار گونی های خاکی رنگ سنگر... به همان همسنگری هایی که دیگر نیستند... . به حال و هوایش... . . اینروزها نه ابری ام و نه بارانی.... رگباری ام این روزها...... رگباری.........
یامن اسمه دواء و ذکره شفاء پینوشت:یاد آن خاک بخیر........ [ پنج شنبه 91/7/6 ] [ 9:20 عصر ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |