بی بال پریدن..
|
می دانم اگر جلوی فرستنده هم چیزی ننویسم، شما خود میفهمید که کدامیک از یتیمان این نامه را نوشته است! می دانم بیمار هستید... برای همین سرتان را بیش از این زخم درد نمیاورم! آخر هرشب آنقدر زود میروید ،که نمیتوانم برایتان دردو دل کنم... خواستم بگویم بعد از بهبودیتان شبها بیشتر کنارمان بمانید!! ما دوشب است که نان و خرما نخورده ایم، اما به امید شب های خوبی که قراراست دوباره درکنارمان باشید، با قدری آب افطار میکنیم.... اما یک چیز! یک چیزی هست که جایگزینی برایش نمیابیم.. نگاه هایتان! لبخندهایتان! گرمی دستانتان را با چه چیزی جایگزین کنیم؟!!!
اما من میدانم! میدانم باز هم سر شب ، صدای گام های شما روح بخش جان هایمان خواهد شد.. باز هم شیرینی خرماهایتان را زیر زبانم حس میکنم!!! می دانم.....
اماهنوز یک چیز را نمیدانم بعداز این همه محبت! یک چیز که همیشه آزارم میدهد!! نامتان... نامتان چیست بابا؟! میخواهم بدانم این همه محبت و بزرگی تا به حال پشت چه نامی پنهان شده بود!!
من پشت پنجره منتظرتان می مانم! من و تمامی یتیمان کوفه!!!
پینوشت:(و کوفه همان تهران است....)
یا علی مدد
[ شنبه 91/5/21 ] [ 4:18 صبح ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |