بی بال پریدن..
|
شاید باورت نشود شاید باورم نکنی اما امروز کامل شدم کلکسیونم را میگویم. همان که چند وقتی بود که دنبال نیمه گمشده اش میگشتم. دیگر میتوانی هرچه که دلت خواست را هرچه که در این دنیا اسمش درد است را در من جستجو کنی! حالا با خیال راحت بدون دغدغه برای پیدا کردن دغدغه های رنگارنگ میدوم. میروم. تا هرجا که بشود. شاید ته این شهر یا نه جایی بین همین دیوار های گلی بتوان دلی را پیدا کرد ،بی رنگ. مثل همین دیوار ها گلی. شاید بتوان لحظه ای را در کنار دلش نشست.گفت و گفت. شنید و شنید.
دیگر منتظر سحر نمی مانم. امشب ،در باران فانوس را کنار در میگذارم و راه میفتم. او که بالای سرم بود آرام در گوشم گفت:برو .خیالت راحت.هوایت را همیشه دارم.
پینوشت:این روز ها دل توان گفتن درد هایش را ندارد.مدتی راحتش گذاشتم.
یا علی [ شنبه 91/4/24 ] [ 12:42 صبح ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |