بی بال پریدن..
|
(من در این تاریکی فکر یک بره ی روشن هستم،که بیاید علف خستگی ام را بچرد.) من در این مرگ سکوت میچکم از چشم زمستان کبود و کسی نیست که سرمای وجود تن بی جانم را با حرارت های خود با آتش جانش و گرمای وجودش با بخاری سهمگین و بس طولانی تعویض کند... و در این ظلمت شب تنها همدم من شاخه ی شکسته ایست که روز های زمستانش را با سرکوفتن به پنجره سر میکند و چه آرام بگیرد پس از این زمستان که بس طولانیست...
گونه های سرد من منتظرند منتظر باران پس از تابش این خورشیدند و هر روز به هوای این رنگین کمان پشت این پنجره ها یا نه، نزدیکتر کنار ساحل دریا چشم به راه رنگ ها می مانند و شب را به امید میهمانی شکوفه ها پشت سر میزارند. نه نمی خواهم بگویی سهراب نمی خواهم بگویی که در اندیشه ی این بره روشن هستی یا نه! چون هنوز ته این ظلمت شب شاخه زاری میکند وزمستان هنوز طولانیست. این منم که شب را به امید آفتاب و روشنی پشت سر میزارم . نه نگو سهراب. خستگی پا برجاست. بره حتی آن را نمی چرد...
یا غفار
[ یکشنبه 91/3/28 ] [ 9:11 عصر ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |