بی بال پریدن..
|
چه دردی می کشد این قلم! سالهاست که با قطره قطره وجودش واژه به واژه حرف های دلت را می نویسد. سالهاست در کنار واج به واجشان می گرید! گوشه این قلمدان روز را به انتظار شب سر میکند و هیچ نمی گوید! و با نور مهتاب، شروع به سیاه کردن کاغذ می کند. سال هاست که انتظار خشک شدن را می کشد. واژه هایت سیاه می کنند دل رفیقش را!! و نوشتن قانونیست که بر پیشانیش مهر زده اند و حتی تبصره ای نیست که این قانون را کمرنگ کند! به جای تبصره قفلی براین لب ها زدند که باز کردنشان هزاران سال اشک می خواهد قفل هایی که اگر باز شوند دیگر نه دلی سیاه میشود و نه سینه ای پر از غم... قلم ها به جای درد ،غزل می نویسند و عشق و تا ابد الفبای تنهایی را فراموش خواهند کرد و تا می توانند به جای واژه های سیاه روی جلد ها گل می کشند... سال هاست که در پی نشانی از کلید سرگردانم...
و من امروز به هنگام سحر کنار گلدان روی شیروانی دو قدم مانده به گل پای فواره ی جاوید اساطیر زمین آموختم راه شکستن قفل ها را
من همان دیروز که عشق را آموختم، پر پر شدم ...خشک شدم...شکستم در برابر عشق،قفل هم به زانو درآمد...
یامقلب القلوب [ سه شنبه 91/2/26 ] [ 12:48 صبح ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |