بی بال پریدن..
|
به کدامین ریسمان چنگ بزنیم؟! این ریسمان خیلی وقت است که بند بندش پاره شده! خطر سقوط..........خطر ریزش..... اینجا، روی دیوار که دست می کشی، تمام این آجر ها تمام این بلوک های سرکوفته به دیوار، حقیقت را می گویند. حقیقتی که هیچ کجا ،توان کتمان کردنش را نداری! حقیقت است دیگر. پنهان که شود،بی معنیست. این جا، هر کس گوشه ای از دردش را روی صورت دیوار به تحریر درمیاورد! همه را که کنار هم بگذاری، دفتری میشود به بزرگی دنیا به بزرگی تاریخ! حک میشود در دل دوکوهه و میشود یک بغض. یک بغض که هزاران رنگ دارد!! این بغض ها ، همان بغض هایی هستند که با دیدن این اتاق های خالی و پر از سکوت، مدام با زمین دعوا میکنند و نمی خواهند که جاری شوند. جاری شوند برای چه؟؟ نه! این حقیقت ، چیزی فراتر از اشک را می خواهد. چیزی فراتر از باران... این حقیقت یک منجی می خواهد. یک سرور یک صاحب می خواهد. همان که نبودش دنیایمان را بغض آلود کرده! مهدی را!! این حقیقت ها با مهدیست که جاودان میشوند! . . . . . . . مهدی جان! ماهم پوتین به پا کرده ، سربند یا زهرا به سر بسته ایم. میشود هم ردیف سربازانت شویم؟؟ حتی شده یک لحظه........؟ . . . پینوشت:امروز عهدمان دوباره حنایی رنگ شد.باشد تا دوباره برآن خاک بوسه زنیم...
یا فاطمه الزهرا [ دوشنبه 91/2/4 ] [ 7:18 عصر ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |