بی بال پریدن..
|
صدای قافله میاید. از دور... از پشت این خاکریز ها. و گلبرگ های شقایق که تا آن طرف سیم خاردار ها ریخته است. . . بیعتیان را درون پرچم ها پیچیده اند از نفس افتادگان را روی دست میبرند و جاماندگان پابرهنه می دوند به کدامین مقصد؟،نمی دانند. روی هر یک نام مادرشان را نوشته اند. کودکی بین تابوت ها با تردیدقدم برمیدارد. بوی اسفند تمام کوچه را برداشته است. زنی قد خمیده پشت در ایستاده قدوبالایش را برانداز می کند و زیر لب می گوید: اگر چه کم است و ناچیز اما بپذیرید میدانم خیانت در امانت کردم.......امانتیتان سر ندارد اما به همان پاکی و به همان عاشقی روز های اول است از این درمانده بپذیرید بانو....اگرچه ناچیز... . . . آویزانش میکند کنار عکس و تابش میدهد. بیا این هم نشانت اما کاش......................... . . باران میبارد پسران فاطمه! آسمان هم پشت پایتان گریست! به سلامت... . . . . پینوشت:ما هنوز منتظر دعوت نامه ایم!دعوتمان میکنید؟؟؟ . . . یازهرا [ جمعه 91/2/1 ] [ 2:37 صبح ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |