بی بال پریدن..
|
گونیا را شکستم. آخر،با گونیا تنها یک نفر بودم که به دیوار تکیه میداد و رویش یادگاری می نوشت و همدمم ، قائمه ای بود که زندگی را برایم 90 درجه کرده بود. نقاله را نیز... نقاله ها دیوار ها را برداشته به جایش سقف می سازند سقفی که تنها 180 درجه از زندگی را نشانم میداد... . . خط کش را هم نمی خواهم... می خواهم آزاد باشم. آزاد باشم و آزادانه در کنار نقطه های دیگر، رها باشم و پرواز کنم... در بین واژه ها... در بین خطوط... نقطه ای باشم بی زاویه بی درجه میخواهم صفر درجه باشم. بی چیزو درمانده... رها و آزاد. آن وقت است که صدایت را میشنوم. برای شنیدن صدایت ، باید بی قاعده بود... بی قاعده و بی زاویه. این قاعده ها و زاویه ها، با مسافت ها و درجه هایشان راهم را دور تر می کنند. صفر درجه خواهم شد. صفر درجه و صفر کیلومتر... . . . صفر را دوست دارم، او نیز عدد است..!!! پینوشت:خداوندا!زاویه ها و قاعده هایمان را بگیر.اما خودت را نه......هرگز.....هرگز....
یا ستار العیوب
[ شنبه 91/1/26 ] [ 10:21 عصر ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |