بی بال پریدن..
|
خاموش،روشن خاموش،روشن خاموش،روشن خاموش. خاموش کردم. امروز هوای شهری در این نزدیکی را تاریک کردم. می خواهم لحظه ای هم که شده ریسه ها و فانوس ها خواب باشند ، و در این تاریکی مطلق ، بین این دیوار ها ، سکوت باشد ، من باشم و تو . نور که نباشد همه ی الکی ها حقیقی میشوند من اینجا بین این یاس های سفید ، روی این طومار سبز تنها منتظر توام . تلفن ها تنبیه شده سکوت کرده اند و در شهر، هر کسی با هفت پادشاهش ملاقات می کند و من اینجا کنار واقعی ها نشسته ام و در این خاموشی با تمام وجود نگاهت می کنم و تو نیز مرا . . . . طاقت نمیاورم. دانه های تسبیح را یکی یکی و پشت هم رد می کنم غافل از اینکه تو مدت هاست پشت خطی و من صدایت را نشنیدم . . . .
پرده را زمزمه ی باد کنار می زند و پیشانی ماه خودش را نشان می دهد . یاس ها را مشت مشت درون کاسه میریزم و لب پنجره می گذارم . باد تمامش را به عنوان پاداش بر میدارد و می رود . آخر امروز صدای سخنش را درون گوش هایم ریخت. سخنی که او مدت هاست برای گفتنش پشت خط مانده... . . . راستی تا به حال پشت خطش ماندی؟؟ . . . . . پینوشت:خدایا!میشود ما هم پشت خطی ات باشیم؟؟!!! . . یا زهرا [ چهارشنبه 91/1/16 ] [ 6:13 عصر ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |