بی بال پریدن..
|
روز ها، ساعت ها،دقیقه ها و ثانیه هاست که می گذرد وما هنوز دلتنگیم. دلتنگ دلتنگ. . . آنقدر دلتنگیم که شب ها را اشک میریزیم!! به یاد آن روز ها، به یاد آن لحظه های عمیق ،به یاد آن نسیمی که عطر نینوا را با خود آورد اشک میریزیم. . . . کف دست هایمان را نگاه می کنیم و اشک میریزیم. . . آری.ناپدید شده است. آن قرمز حنایی ،ناپدید شده است. عهدمان را می گویم،همان که آن شب در رزم شبانه بعد از گذر از باریکه کوه ها و گذشتن از کنار خیمه های ابا عبدالله بستیم. همان حنایی که در دستانمان نقش زدیم را می گویم. ناپدید شده است. . . عهدمان را فراموش کردیم آری.از وقتی پا در این کفش ها نهادیم،عهدمان را فراموش کردیم. . . پس کجاست آن خاک تا ببوسمش با تمام وجود؟؟؟ پس کجاست تا پاهایم دوباره برهنه شوند؟؟ حاج ابراهیم همت!نکند نور چشمانتان را از ما بگیرید.نکند فراموشمان کنید. نکند دیگر صداهایمان را نشنوید.نه!! شما را به همان خاک های فکه قسم! به همان گنبد فیروزه رنگ شلمچه قسم!به همان شهدای هویزه قسم!ما را فراموش نکنید. . . آخر ما اسیریم!! اسیر قفس های دنیاییم! شما را قسم میدهیم ما را به فراموشی نسپارید! به فراموشی نسپارید و آزادمان کنید.از این قل و زنجیر ها ،آزادمان کنید. تا به اوج برسیم. تا پرواز کنیم و عاشق شویم. تا دستانمان را به ماه بزنیم و این بار عکس ماه باشد به عنوان عهد در کف دستانمان. . . باشد که رستگار شویم و همچون شما آسمانیان،آسمانی.!!! . . . . سالروز شهادت سردار شجاع خیبر،شهید حاج محمد ابراهیم همت یا فاطمه زهرا [ سه شنبه 90/12/16 ] [ 6:21 عصر ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |