• وبلاگ : بي بال پريدن..
  • يادداشت : اين جا آخر خط...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    عطيه ي مهربون همسفرم...

    حال ارميا رو مي فهمم حالا. وقتي از جنگ برگشته بود و دچار خفقان شده بود.

    حال ارميا رو بدجوري مي فهمم که توي سکوت فرو رفت.

    دلم مي خواد لگدمال شم. مثل ارميا...

    لگد مال هم...

    (اميدوارم ارميا رو خونده باشي که من ضايع نشم.)

    پاسخ

    آره شك نكن كه خوندم.منم مثل تو.دارم خفه ميشم .از اين شهر بدم مياد.