بی بال پریدن..
|
شاید نتوان وصف کرد نبودت را این روزها شاید نتوان گفت وسعت دلتنگی ها را اما تو هستی احساس میشوی هر لحظه با من در تمام ثانیه های دویدنم.. درتمام ثانیه های خستگی ام... ثانیه های ناتمام این روزها که پی هم میگذرند... این روزها کمتر به عکست خیره میشوم...و این یک خیانت بزرگ است یک خیانت بزرگ درحق تو و چشمان پراز مهرت... با اینکه سالها میگذرد اما من هیچ گاه نبودت را عادی نپنداشته ام... انگار هرروز حیرت زده ترمیشوم از نبودنت... از رفتنت... هنوز یادگاری تو واژه پدر برایش غریبه است.. و دلش میخواهد جوانمرد توی عکس روی طاقچه ، با چشمانش برایش حرف بزند... حتی حالا که سنش درست سن عکس روی طاقچه است... درخت گیلاس توی حیاط هر روز بزرگ و بزرگتر میشود... دیگر نهال بی دست و پا و کوچکی نیست..اما هنوز گرمای دستت را به خاطر دارد زمانی که آرام درون خاکش گذاشتی... میبینی..! زندگی هنوز درخانه ما جریان دارد هرروز که از خواب بلند می شوم تو زودتر از من رفته ای و شب ها که میخوابم ساعت ها بعد از من میایی.. و من بدون دیدنت هر صبح پشت چرخ خیاطی مینشینم و ثانیه های نبودنت را به یکدیگر میدوزم... تو همیشه هستی کنار من کنار پسرت و با نگاهت خستگی های تنم را بیرون میکشی... و من هنوز شب که میشود به پسرمان میگویم: تو بخواب... بابا دیر میاید....
پ ن :شادی روح تمام پدرانی که فرزندانشان را ندیده پر کشیدند صلوات.
یا زهرا
[ جمعه 93/1/22 ] [ 5:55 عصر ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
اینکه فقط 12 هفته یا 85 روز به کنکور مونده یکم ترسناکه اینکه فاطمه مثل بچگی های خودم به خاطر فردا که مدرسه ها شروع میشه یه کوچولو غمباد گرفته طبیعیه! اینکه بالاخره دید و بازدید ها تموم شد خوشحال کننده اس اونم واسه من که دنبال محیط آروم واسه درس خوندن هستم.. اینکه مدرسه یهو تصمیم میگیره شنبه بچه ها رو تعطیل کنه خب خیلی هیجان انگیزه اینکه آدم اینو وسط مهمونی بفهمه خیلی هیجان انگیز تره !! اینکه وقتی به تقویم سال جدید نگاه میکنی چشمت همش دنبال تاریخ کنکور بگرده خب واسه ما کنکوری ها طبیعیه... اینکه تلویزیون جلوت روشن باشه و خودت از جلوش بلندشی بری درس بخونی هم طبیعیه اینکه دکتر بهت بگه استرس واست بده ولی تو قرار باشه که از دوشنبه بری سر کلاس های سرشار از استرس خانم میرابی یکم آدمو داغون میکنه.... اما... همه خوب اینو میدونیم.. 85 روز دیگه حسرت مشقت های تجربه نشدنی این روزهامون رو میخوریم و یه جایی مثل اینجا میشه دفتر دلتنگی های دبیرستانیمون دفتری که الان هیچ کدوم از ما درکش نمیکنیم... این نیز بگذرد دوستان عزیز تر از جان دبیرستانی....
بعد نوشت:حتی خودم هم نمیتونم درک کنم دلتنگی واسه این روزامون رو
یا زهرا
[ جمعه 93/1/15 ] [ 10:17 عصر ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |