سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی بال پریدن..
 
قالب وبلاگ

وارد اتوبان یادگار میشویم...

مسیری که هر روز عمر چهار ساله دبیرستانم طی کردم...

سرم رو میچسبونم به شیشه ماشین...خیلی سرد بود ولی چون من تب داشتم

حس خوبی بهم میداد...

آقای سعادتی صدایش را صاف میکند و میگوید:

من چند روزی هست که سرما خوردم و الانم صدام به زور درمیاد ولی میخواستم یه

سوالی ازتون بپرسم: چرا شما.........................................؟

تن صداش مثل پتک تو سرم میزنه!!!

دلم نمیخواست بین آدمایی که هرروز چراهای زیادی رو به رخم میکشن،راننده سرویس هم بهشون

اضافه بشه..!

سرم گیج می رفت...!

چرا یه راننده سرویس باید به یه بچه پیش دانشگاهی خرده بگیره

که چرا انقدر ساده با همه چیز برخورد میکنه...چرا با دوستانش ساده حرف میزند...ساده می خندد؟؟

ساده مشکلات درسی اش را مطرح میکند؟چرا چرا چرا...؟؟

اینکه چرا باسه نفر دیگه فرق میکند؟

فکر نمی کردم یک روز مجبور باشم

جواب سوال(چرا فرق داشتنم ) را به راننده ی سرویسم بگویم..

سکوت کرده بودم...سرم را پایین انداخته بودم و تنها تکانش میدادم به نشانه ی اینکه

حواسم به حرف هایش هست!!!

این درسته که من  فرق دارم..

من با فاطمه سادات فرق میکنم....با مریم سادات ...با سمیرا...فرق میکنم....

اما چرا به خاطر این فرق شاید نه چندان بزرگ بازخواست شوم؟؟

آن هم نه از طرف یک دوست یا یک معلم....

کارم به جایی بکشد که راننده سرویس ساده بودنم را به رخم بکشدو آخرش بگوید:

این یک ضعف است...

و برای آخرین حرف هم اضافه کند: ختم کلام اینکه ساده بودن اصلا خوب نیست...

و من با یک تشکر کوچیک از سر زور و او با یک سلام برسونید به پدر

مکالمه ی یک طرفه مان را پایان دهیم....

در ماشین رو آروم میبندم و به سمت در خونه میروم.

آنقدر سرم تیر میکشد که نمیتوانم کلید را در جایش درست بچرخانم...

وارد اتاق که میشوم،

نگاهم به آدم ساده ای میفتد که از توی آینه به من زل زده بود..

هروقت میبینمش دلم میخواهد بروم و ساعت با او حرف بزنم...

آخر او هم مثل من داغ ساده بودن بر پیشانی دارد!

عطیه توی آینه هم با تمام بچه های مدرسه ساده حرف می زند!

ساده میخندد!ساده درس میخواند...او هم خیلی ساده در سوالات سخت ریاضی گیر میکند...

خیلی ساده برای سنجش بعدی برنامه ریزی میکند..خیلی ساده زمین و زمان را دوست دارد...

و از همه مهم تر ...خیلی ساده از طرف راننده سرویسش

به خاطر ساده بودنش بازخواست میشود...

قلبم درد میکند..نه به خاطر حرف ه و چرا های راننده سرویس..

خب خیلی ساده است...اینکه کسی قلبش درد بگیرد ساده است..

مثل همیشه خیلی ساده قلبم درد میکند..همین.!

 

پ ن:دلم برای سادگی های الان تنگ میشود...مطمئنم!

 

 

 

یا علی


[ شنبه 92/10/14 ] [ 11:36 صبح ] [ نقل و نبات ] [ نظر ]
          

.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

من بی اسم تو بسمل باران را فراموش خواهم کرد من که نه گرگ پیراهنم را دریده و نه چاه مویه هایم را برملا خواهد کرد..... تنها اینجا هستم تا کمی با تو دردو دل کنم... تویی که این روزها تنها نامت را درشناسنامه ی کوچه ها می نویسند...
امکانات وب
  • صدرا آپ
  • بک لینک
  • دانلود آهنگ جدید