بی بال پریدن..
|
شاید توصیف این روزها آن قدر سخت باشد که به خاطرش انقدر دیر آمدم اینجا.. اما...حس عجیبی است بعد از کلی دویدن... کلی نفس تنگی و خفگی... طوری سبکبار شده ام که انگار بار سفر این دنیا را بسته ام بدون هیچ فکری...بدون هیچ حس و دردی...منتظر نشسته ام اما منتظر چه.. نمیدانم... شاید یک اتفاق تازه...شاید یک ندا... ... تا چشم برهم زدم..کنکور هم گذشت و حالا کنار سفره ای نشسته ام که خداوند برای میهمانانش پهن کرده.. سفره ای که تا قبل از کنکور وقتی به آن فکر میکردیم ، ته دلمان قند آب میشد اما حالا دچار حیرت شده ام..حیرتی که باید تا الآن تمام شده بود.. احساس میکنم سفره ی امسال با تمام سالها فرق دارد.. انگار که اربابی برای بنده اش سفره ای چون ضیافت ثروتمندان چیده باشد.. حیرت کرده ام دربرابر این همه زیبایی.. و مثل همیشه این منم که خودش را به التماس بین میهمانان جا کرده غافل از این که میزبان برای او هم دعوتنامه فرستاده... دعوتنامه ای به بلندای تمام برکات این روزها...
پ ن :خانه هایتان پراز میهمان..سفره هایتان پر از برکت.
یا رحیم
[ سه شنبه 93/4/10 ] [ 3:18 صبح ] [ نقل و نبات ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |