سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی بال پریدن..
 
قالب وبلاگ

خاموش،روشن

خاموش،روشن

خاموش،روشن

خاموش.

خاموش کردم.

امروز هوای شهری در این نزدیکی را تاریک کردم.

می خواهم لحظه ای هم که شده

ریسه ها و فانوس ها خواب باشند ،

و در این تاریکی مطلق ،

بین این دیوار ها ،

سکوت باشد ،

من باشم و تو .

نور که نباشد

همه ی الکی ها حقیقی میشوند

من اینجا

بین این یاس های سفید ،

روی این طومار سبز

تنها منتظر توام .

تلفن ها تنبیه شده سکوت کرده اند و

در شهر، هر کسی با  هفت  پادشاهش ملاقات می کند

و من اینجا

کنار واقعی ها نشسته ام

و در این خاموشی

با تمام وجود نگاهت می کنم

و تو نیز مرا .

.

.

.

طاقت نمیاورم. دانه های تسبیح را یکی یکی و پشت هم رد می کنم

غافل از اینکه

تو مدت هاست پشت خطی و من

صدایت را نشنیدم .

.

.

.

 

پرده را زمزمه ی باد  کنار می زند

و پیشانی ماه خودش را نشان می دهد .

یاس ها را مشت مشت

درون کاسه میریزم

و لب پنجره می گذارم .

باد تمامش را به عنوان پاداش بر میدارد و می رود .

آخر امروز صدای سخنش را درون  گوش هایم ریخت.

سخنی که

او مدت هاست برای گفتنش

پشت خط مانده...

.

.

.

راستی تا به حال پشت خطش ماندی؟؟

.

.

.

.

.

پینوشت:خدایا!میشود ما هم پشت خطی ات باشیم؟؟!!!

.

.

یا زهرا


[ چهارشنبه 91/1/16 ] [ 6:13 عصر ] [ نقل و نبات ] [ نظر ]

این جا همه چیز تکراریست.

گوشه ی این پیاده رو،

کنار باجه تلفن ،هنوز کسی حرف می زند.

هر روز .

گاه  ،گلی میشود از بارش چاله های پر آب

و رو به رویش چراغیست که هیچ گاه برایش سبز نشده

و ثانیه هایی که روی صفر مانده اند.

.

.

دوست دارد بین خطوط سفید ،خودش را ببیند

و لحظه ای که صورت سیاه آسفالت خیس می شود را .

منتظر می ایستد .بی آنکه بنشیند...

.

.

.

.

.

شیشه پر شده است از قطره هایی که وقتی فرود می آیند ،

رد پایشان تا پایین ترین نقطه ی پنجره می رود.

پنجره را باز می کنم.

او در وسط خیابان،

عاشقانه خیس می شود و به شکرانه ی رحمتت ،دستانش به سوی تو بلند است.

 

باران

باران

باران

گوشه ای از زیبایی توست

.

.

.

.

پینوشت:باران!پروردگارا ،باران! من نیز عاشقانه خیس شدن را دوست دارم .

.

.

یا حسین


[ سه شنبه 91/1/15 ] [ 1:15 صبح ] [ نقل و نبات ] [ نظر ]

روی پنجره می نویسد صبح

وخورشید از لابه لای ب  طلوع می کند

و رنگین کمانی میسازد به بزرگی شهر

.

.

.

.

وتا شب هنگام

که شیشه کدر می شود از جای انگشتان تماشا چیان دنیا،

زندگی جاریست.

حال دیگر شب است

و آبی نفتی اش آنقدر زیاد

که ستاره های شیطون سیزدهم

حتی از پشت شیشه کدر هم خودنمایی می کنند.

.

.

.

از این به بعد ثانیه ها

یکی یکی

سرعتشان را زیاد می کنند

وشیشه را آماده ی شبنم های سحر گاه  بهار!!

تا تو یکبار دیگر بنویسی  صبح

وخورشید طلوع کند....

 

پینوشت:خداوندا!صبح چهاردهم را نیز زودتر بنویسید روی پنجره.دلتگی من از آن رنگین کمان هم بزرگتر است...


[ یکشنبه 91/1/13 ] [ 8:42 صبح ] [ نقل و نبات ] [ نظر ]

دفترت را باز کن و کمی نقاشی بکش!

با مداد رنگی

با مداد شمعی

با هر چه دلت می خواهد.!!

.

.

کمی زرد

کمی سبز

کمی آبی و قرمز بکش.

هرچه می خواهی ، هر چه می بینی بکش.

این ثانیه ها

که هر روز بیش از روز قبل

سرعت دویدنشان را زیاد می کنند

فرصت رنگ کردن را از تو گرفته اند.

کمی رنگ کن!

کمی شکسته و خمیده باش!

تمامش کن این راستی و حول یک محور چرخیدن را!!

خط خطی بکش!

خط خطی باش و خط خطی بکش!!

بعد تمام خط هایت را رنگ کن

پر رنگ پر رنگ!!

آن قدر پر رنگ که کاغذ تا مرز پاره شدن برود!!!

.

.

بر دلت نیز رنگ بزن!

به جای این مشکی ها و سفید ها!

کمی صورتی

کمی سبز و بنفش بزن!

تا دلت را رنگی نکنی،آن نقاش بزرگ  مجذوبت نمی شود!

دلت را رنگی کن

بعد ببین چگونه خودت و نقاشی ات را نگاه می کند!!

چگونه خودش رنگی بر تمام رنگ هایت می زند!!!

فقط رنگ بزن !!

حتی شده یک رنگ!

آن وقت بنشین و تماشا کن

شاهکار نقاش خلقت را

شاهکاری که امضا نکرده می فهمی

کار کیست...

.

.

.

.

.

.

پینوشت:تقدیم به تمام دوستانم که آنها نیز جزئی از شاهکار های خلقت  و رنگی از نقاشی خداوند اند...

.

.

یا علی


[ پنج شنبه 91/1/10 ] [ 1:42 صبح ] [ نقل و نبات ] [ نظر ]

نور آفتاب شدید است.

نمی توانم دور دست ها را ببینم!!

حتی پرچم سرخش را...!

.

.

آخر این سیم های در هم پیچ خورده ،

بین من و آن گنبد ،جدایی انداخته اند!

.

.

تا کی انگشتانم را به این سیم ها گره بزنم و

صورتم را به این خاک ها بمالم؟؟!!

تا کی فقط از دور بویش را استشمام کنم؟؟!

تا کی دلم را دفن کنم زیر این خاک ها

و هر سال دلداریش دهم که یک روز می رویم...

می رویم و من تا ابد تو را همان جا ،جا میگذارم!!

تا کی؟؟

.

.

آقا جان!تا کی صبر کنیم تا قامتتان بر سرمان سایه بیندازد؟!

این تکه تکه های دل آرام و قرار ندارند!!!

بیایید تا دیگر جمعه هایمان دلگیر نباشد!

بیایید تا گره ی این سیم ها از هم باز شوند

باز شوند و ما همگی به زیارت شش گوشه برویم!!

بیایید تا برای دیدنتان به جمکران آییم

نه  برای آرزو کردنتان!!!

.

.

.

بیایید تا به حقیقت بپیوندد افسانه ی  وعجل فرجهم....

.

.

..

.

پینوشت:جمکران  حال و هوایی دیگر دارد.جای شما دوستان خالی....

 

یا صاحب الزمان

 


[ جمعه 91/1/4 ] [ 3:10 صبح ] [ نقل و نبات ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

من بی اسم تو بسمل باران را فراموش خواهم کرد من که نه گرگ پیراهنم را دریده و نه چاه مویه هایم را برملا خواهد کرد..... تنها اینجا هستم تا کمی با تو دردو دل کنم... تویی که این روزها تنها نامت را درشناسنامه ی کوچه ها می نویسند...
امکانات وب
  • صدرا آپ
  • بک لینک
  • دانلود آهنگ جدید